جامعه ای که خویش را قربانی جهان می داند
به گزارش کارت خوب، اسطوره فرافکنی و مرگ اراده: از مغول تا دنیای کنونی ایران؛ تحلیل اجتماعیِ پیدایش اندیشه «گله گزاری از بیرون» در فرهنگ ایرانی
در گفتار عمومی ایرانی امروز، جمله هایی از جنس «دولت مقصر است»، «شرایط سخت است»، یا «ما قربانی ژن و تقدیر هستیم» تبدیل به بازتاب ثابت ذهن جمعی شده اند. پدیده ای که روان شناسان آنرا «فرافکنی معرفتی» می نامند؛ یعنی جابه جایی مسئولیت از درون فرد به بیرون، در جهت حفظ آرامش کاذب و رفع احساس گناه از بی عملی. این تمایل، به ظاهر واکنشی اجتماعی است، اما در لایه عمیق تر، یک اختلال تاریخی است که ریشه اش در قرون میانی، درست بعد از حمله مغول، شکل گرفت.
پیش از مغول: اراده به مثابه جوهر اخلاق ایرانی ـ اسلامی
در دوران پیشامغولی، چه در سنت حکمی ایران (از اندرزنامه ها تا سلوک عرفانی) و چه در اخلاق اسلامی متقدم، هستیِ انسان بر محور اراده استوار بود.
در سیاست نامه نظام الملک قدرت سیاسی مسئول «تربیت مردم» است، نه مقصر نابسامانی. در عرفان، از سنایی تا عطار، هر خطا تعبیر به «کوتاهی سلوک» است نه دخالت تقدیر. حتی در شعر حماسی، از فردوسی تا دقیقی، واژه «بخت» در کنار «کوشش» معنا دارد؛ بخت به تنهایی تعیین کننده نیست. جهان و انسان در این افق، رابطه ای دوسویه دارند: اگر جهان ناسازگار است، انسان موظف است آنرا به سازگاری و معنا بازگرداند.
جامعه ای که چنین می اندیشد، نیاز به فرافکنی ندارد؛ چونکه اخلاقش برمبنای فرضِ قدرت عمل فردی و جمعی شکل گرفته است.
فروپاشی روانی بعد از حمله مغول: از کنش به زاری
قرن هفتم هجری، نقطه انفجار تاریخی ایران است. حمله مغول، نه فقط شهرها بلکه «تصور کنترل انسان بر سرنوشت» را ویران کرد. ویرانی مادی، از راه زبان ادبی به ویرانی معنا تبدیل شد. از این پس، ادبیات فارسی دیگر صدای کنشگر نیست، بلکه صدای واگذارشده ای است که با جهان ستمگر دست به گریبان است.
در این دوران در ادبیات، به شکلی انتقال از اخلاق اراده به اخلاق شکایت برمی خوریم. انسان دیگر نمی گوید «چرا کوتاهی کردم»، بلکه می پرسد «چرا تقدیر با من بد است؟». این تغییر ظریف، آغاز انحطاط روانی ای است که چند قرن بعد در ساختار سیاسی و اجتماعی ایران بازتولید می شود. فرافکنی، در این معنا، پناهگاهی برای روان زخمی یک ملتِ شکست خورده بود. اما طولانی شدن آن، از حالت دفاعی به عادت وجودی تبدیل شد.
فاصله ایمان و تقدیر: دو برداشت از مسئولیت در فرهنگ دینی
در الهیات اسلامی، میان «قدر» و «مسئولیت» تمایز بنیادی وجود دارد. قرآن و حکمت متعالیه، اراده را نه نفی کننده مشیت الهی بلکه صورتِ مشارکت انسان در خلق معنا می دانند. فاعلیت آدمی در این نگاه، عین بندگی است.
اما با ورود مفهوم فرافکنی، جامعه ایرانی قرائتی انفعالی از دین ساخت: خدای مداخله گر به جای خدای مشارکت دهنده نشست. این باور غلط تاریخی به مردم اجازه داد تا شکست را الهی بدانند و مسئولیت را کنار بگذارند. از اینجا، پایه های اخلاق عمومی بر «غصه و تمنا» بنا شد نه بر «برنامه و تصمیم».
نتیجه آن شد که از قرن هشتم به بعد، هیچ جنبش اجتماعی دوام دار در ایران بدون مداخله قدرت بیرونی شکل نگرفت؛ چونکه ناخودآگاه جمعی دیگر به کنش مستقل ایمان نداشت.
عصر مدرن و نوسازی ظاهری؛ فرافکنی علمی و سیاسی
در قرون جدید، با مواجهه ایران با غرب، فرافکنی شکل ظاهراً عقلانی تری به خود گرفت. دیگر نه تقدیر الهی بلکه «استعمار»، «دولت»، یا «ژن» مقصر تلقی می شد: جامعه ای که اراده فردی را تعطیل کرده و همه چیز را به گردن عوامل بیرونی می اندازد.
حتی در روان شناسی عامه، اصطلاحاتی چون «دلم نمی خواهد»، «حوصله ندارم»، یا «شرایط نمی گذارد» نشانه هایی از بی باوری به اراده اند. بازتاب سیاسی این نگاه هم بطورکامل آشکار است: ملت در جایگاه «ناظر معترض» قرار گرفته، نه «فاعل تغییردهنده». رسانه ها، رسانه های اجتماعی و حتی نظام آموزشی، این ذهن قربانی محور را بازتولید کردند.
فرافکنی در این مرحله، با ابزارهای مدرن تقویت شد: آمار، ژنتیک، روان درمانی و تحلیل های اجتماعی، همه می توانند بهانه هایی علمی برای کنار گذاشتن مسئولیت فردی باشند.
پیوند با افسانه کنترل ذهن و مواد مخدر
ایده ای که مواد مخدر بررسی می شود، یکی از امتدادهای همین فرافکنی است. این تصور که «مواد کنترل اراده را در دست می گیرند» در حقیقت ادامه همان خط فکری است که انسان را قربانی می داند، نه فاعل. علم قرن بیستم این باور را با آزمایش های گوناگون رد کرده است. همچون بروس الکساندر با آزمایش «جامعه زیستی موش ها» یا «آزمایش اثر محیط اجتماعی بر اعتیاد (Rat Park Experiment) نشان داد اعتیاد نتیجه انزوای اجتماعی است، نه قدرت جادویی ماده.
بنابراین، اعتقاد به «کنترل ذهن توسط نیروهای بیرونی»، چه به گردن دولت باشد و چه تقصیر ماده، همان امتداد تاریخی ضعف اراده است. جامعه ای که به جای پذیرش اختیار، باور دارد که نیروهایی بیرون از او تصمیم می گیرند، از نظر الهی و اجتماعی فاقد معنای مسئولیت است. وقتی مسئولیت از میان برود، هم تکلیف دینی و هم امید جمعی فرو می پاشد.
چرخه فرافکنی در جامعه امروز: از خانواده تا سیاست
امروز این چرخه در سطح خرد و کلان بازتولید می شود. در خانواده، والدین شکست تربیتی را به گردن مدرسه می اندازند، مدرسه تقصیر را به گردن نظام آموزشی، و نظام آموزشی سیاست گذار را می کوبد. در سیاست، مردم ناکامی را به گردن حاکمیت می اندازند و حاکمیت بی عملی مردم را مقصر می داند. هیچ کس درون خویش را محل اصلاح نمی شناسد.
روان کاوی اجتماعی ایران نشان داده است که این الگو در طی زمان به احساس بی قدرتی آموخته شده (learned helplessness) منجر شده است؛ یعنی عادت به بی تاثیری. همین عادت، هسته رکود جمعی را می سازد، همان رکودی که در اقتصاد، در آموزش، و در تولید فکر می بینیم.
راه برون رفت: بازسازی اراده در سطح فردی و فرهنگی
خواسته اصلی این جستار همین است: بازگرداندن اراده به جایگاه حقیقی اش. این وظیفه، نه شعاری روان شناسانه بلکه اصلاحی فلسفی و دینی است.
بازسازی اراده یعنی:
آموزش باردیگر مفهوم مسئولیت در خانواده و مدرسه، نه از راه موعظه، بلکه از راه تجربه عملی.
حذف زبان فرافکنی از گفتار عمومی؛ بطورمثال به جای «نمی گذارند»، گفتن «نکردیم».
بازنگری در نظام دینی عمومی؛ تاکید بر این که برمبنای قرآن و فلسفه اسلامی، انسان مختار است و تکلیف، مبتنی بر همین اختیار مفهوم دارد.
تقویت خودآگاهی فرهنگی نسبت به ریشه تاریخی این ضعف روانی؛ یعنی یادآوری این که حمله مغول آغازِ فسیل شدن اراده جمعی بوده، نه تقدیر الهی.
در چنین بازسازی ای، جامعه ایرانی می تواند از حالت «ناظر رنج کشیده» به وضعیت «فاعل اصلاح گر» بازگردد؛ وضعیتی که قبل از قرن هفتم در اخلاق و ادبیاتمان جاری بود.
فرافکنی، بیماری تاریخی و انتخابی بهبودپذیر
مرور مسیر هشت قرن گذشته نشان داده است که فرافکنی نیروی بیرونی نیست، بلکه عادت فکری جمعی است که در لحظه بحران تاریخی شکل گرفت و تا امروز ادامه یافته است. هیچ ملت یا فردی با حفظ این عادت نمی تواند مسیر اصلاح را بپیماید.
جامعه ای که از «گله گزاری از بیرون» دست بردارد، تازه می تواند وارد مرحله تحلیل واقعیت شود. همان لحظه ای که ایرانی ها پیشامغولی می دانستند: تقدیر، نه مانع که میدان آزمایش اراده است.
به تعبیر دقیق، بازسازی اراده یعنی بازگشت از «زاری» به «کنش». بازگشت به همان جایی که فرهنگ ایرانی قبل از قرن هفتم ایستاده بود: جایی که انسان مسئول خویش بود، نه قربانی جهان. در آن نقطه، اخلاق باردیگر زنده می شود، دین معنا می یابد، و جامعه از چرخه بی قدرتی خارج می گردد.
تحریف فضیلت ها؛ صبر به مثابه بی عملی، گذشت به مثابه ضعف
یکی از نمودهای بارز فرافکنی در روان فرهنگ ایرانی، جابه جایی معنایی فضیلت هاست. ما بتدریج، از قرن نهم به بعد، واژگان کنشگر اخلاق را به جای واژگان انفعالی نشانده ایم. در این نظام زبانی تازه، «صبر» یعنی سکوت، نه مقاومت؛ «گذشت» یعنی تسلیم، نه بزرگ منشی؛ «قناعت» یعنی محدودیت تحمیلی، نه انتخاب آگاهانه. این تحریف ها جامعه را از درون بی حرکت کرده اند، چون هر کنش فعال با برچسب «بی صبری» یا «تندی» سرکوب شده است.
مفهوم صبر در قرآن و فلسفه اسلامی، دقیقاَ نقطه مقابل انفعال است. صبر یعنی پایداری در راه حق، نه خاموشی در مقابل ظلم. پیامبر اسلام«ص» در مقابل قریش صبر کردند، اما این صبر مقدمه هجرت و گسترش بود، نه خموشی در مقابل آزار. امام علی«ع» در روایات خود صبر را «مقاومت خردمند در مقابل ناحق» می خوانند، نه پذیرش ناحق. بنابراین، صبر کنشی است حرکت آفرین، منتظرِ تغییر و آماده اعتراض.
در تاریخ اجتماعی ایران، وقتی کنشگری تضعیف شد، صبر به معنای «تسلیم» جا افتاد. بطورمثال در دوره قاجار، خیلی از ناهنجاری های مالی و استبدادی با شعار «صبر کن تا خدا درست کند» توجیه می شدند. در دوران معاصر نیز، شهروندان بی عرضگی نهادها را «تحمل» می کنند و آنرا نشانه بردباری می دانند. این همان فرافکنی در لباس ایمان است: چون نمی خواهیم مسئولیت اعتراض را بپذیریم، آنرا با واژگان معنوی می پوشانیم.
برای مثال، کارگری که در مقابل حقوق ناداده سکوت می کند، می گوید «صبر می کنم». اما این صبر، نه از جنس معنوی، بلکه از جنس بی قدرتی است؛ او نمی داند که صبر دینی یعنی ایستادگی تا رسیدن به حق، حتی اگر مسیرش طولانی باشد. یا زنی که در مقابل خشونت خانوادگی خاموش می ماند و آنرا «گذشت» می نامد، در حقیقت قربانی تحریف همین واژه است: گذشت باید از موضع قدرت باشد، نه از موضع ترس.
این تغییر معنای فضیلت ها سبب شده جامعه ای شکل گیرد که در آن، ضعف اخلاقی بعنوان ایمان معرفی می شود. درنتیجه، فرافکنی بیرونی با فرافکنی درونی پیوند می خورد: ما نه فقط مسئول شرایط اجتماعی نیستیم، بلکه حتی احساس ضعف خویش را فضیلت می نامیم. در این ساختار، ریشه اصلاح از اساس می خشکد؛ چونکه ذهن جمعی، انفعال را تقدیس می کند.
برای بازسازی اراده ملی، باید به معنای اصیل این واژه هاازگردیم. صبر، کنش درونی مقاوم است؛ گذشت، انتخاب آگاهانه برای حفظ نظم اخلاقی؛ قناعت، آزادی از طمع نه از نیاز. اگر این واژگان باردیگر به جایگاه فعال خود برگردند، جامعه هم از رکود زبانی و فکری بیرون می آید.
در فرهنگ پیشامغولی ما، هیچ متنی وجود ندارد که صبر را نشان «بی عرضگی» بداند. صبر در گلستان و اخلاق ناصری، نوعی خودداری هوشمند است؛ در عرفان، سلوک صبور یعنی مسیر پرتلاطم عمل. اما بعد از مغول، وقتی تجربه شکست عمومی به عادت روانی تبدیل شد، این واژه ها پوسته آرامش گرفتند و هسته اعتراض خویش را از دست دادند. وظیفه اندیشه امروز، بازگرداندن آن هسته از دست رفته است؛ چون بدون آن، هیچ اصلاحی نه اخلاقی می شود و نه اجتماعی.
به طور خلاصه حتی در شعر حماسی، از فردوسی تا دقیقی، واژه بخت در کنار کوشش معنا دارد؛ بخت به تنهایی تعیین کننده نیست. فاعلیت آدمی در این نگاه، عین بندگی است. در خانواده، والدین شکست تربیتی را به گردن مدرسه می اندازند، مدرسه تقصیر را به گردن نظام آموزشی، و نظام آموزشی سیاست گذار را می کوبد.
منبع: goodcard.ir
این مطلب را می پسندید؟
(1)
(0)
تازه ترین مطالب مرتبط
نظرات بینندگان در مورد این مطلب