پشت پرده کمپ های پناهجویی
به گزارش کارت خوب، آذر شخصیت قدرتمندی دارد اما از نظر چه افرادی؟ از نگاه آدم های کمپ که صدمه پذیر و بی پناه هستند. او بمحض آن که از کمپ بیرون می رود بی نهایت ضعیف است. تمام شادی های وی در تضاد با غمی که دارد قرار می گیرد. او باید خودش را خیلی قوی تر و حتی بزرگ تر از سنی که هست نشان بدهد در حالیکه آن گونه نیست. آذر به خاطر تضادهای مختلفی که با آنها روبه رو شده، نوعی عدم یکپارچگی را تجربه می کند که برای او بسیار آزاردهنده است.
گروه اندیشه: گفت وگوی زیر توسط مریم شهبازی با نسیم مرعشی نویسنده رمان آذرباد، انجام و در روزنامه ایران انتشار یافته است. از نظر نویسنده رمان، حقیقت کمپ در رمان آذرباد، خود حاصل سال ها مطالعه و سفر به کمپ های پناه جویان در کشورهای مختلف مانند آلمان، صربستان، ترکیه و فرانسه است. او برای به تصویر کشیدن حقیقت زندگی پناه جویان، حتی بصورت داوطلبانه در این کمپ ها کار کرده است. برخلاف رمان های قبلی اش، در «آذرباد» به تلخ ترین شکل مهاجرت می پردازد؛ جایی که شخصیت ها به اجبار و بدون امکان بازگشت، با تضادهای هویتی و زبانی دست و پنجه نرم می کنند. این همان چیزی است که باید سرلوحه سیاست مسئولان کشور قرار بگیرد تا بتوانند این دسته از مهاجران حیران در کشورهای دیگر را نجات بدهند. این گفت و گو نشان میدهد که در آثار این نویسنده، خانه بعنوان مکانی هویت بخش و زبان بعنوان عنصری در رابطه با فرهنگ، نقشی کلیدی دارند. او تأکید می کند که زبان به علت پیوند عمیق با فرهنگ، نمی تواند به آسانی احساسات و هویت فرد مهاجر را منتقل کند و این مساله، منجر به از دست دادن قسمتی از هویت می شود. شخصیت اصلی رمان، «آذر»، نمونه ای از این تضادهاست؛ او با وجود قدرت ظاهری، در برخورد با دنیای بیرون از کمپ، صدمه پذیر و تنهاست. و این روایت تنهایی و به ستوه آمدگی ایرانیانی است که داستان غمناک آنان را در زیر می خوانید. از نظر شهبازی «آنچه بیشتر از همه برجذابیت آثار مرعشی می افزاید، ارائه تصویر واقعی، اما پرظرافتی است که از تاب آوری انسان در مصاف با بحران ها پیش روی مخاطبان می گذارد.»
****
مهاجرت یکی از دغدغه های همیشگی شماست که با مضمون اغلب آثارتان درآمیخته؛ حتی در رمان «هرس» وقتی نوال، یکی از دو شخصیت اصلی، خانه و زندگی اش را رها کرده و به آن جزیره می رود، در هر صورت نوعی مهاجرت، منتهی در ابعاد کوچک تر انجام می دهد. اما در رمان «آذرباد» گویی مهاجرت را از دریچه ای فراملی به تصویر کشیده اید. در این تغییر رویکرد، قصدتان گسترش دایره مخاطبان نوشته تازه تان بوده یا خواهان طرح آن بعنوان یکی از مسایل انسان امروز بوده اید؟
گسترش دایره مخاطبان دست من نیست؛ به ویژه وقتی بحث گذر از مرزهای جغرافیایی در بین باشد. این کاری نیست که نویسنده بتواند برای آن برنامه ریزی کند چونکه نمی دانیم مخاطب در هر مقطعی چه می خواهد! البته می توان آثاری با مضامین سیاسی مورد علاقه طیف هایی از مخاطبان خارجی یا داخلی را نوشت اما باید دید اثری که به چنین هدفی نوشته می شود ارزش ادبی هم دارد؟ وگرنه نویسنده ای که اثر ادبی واقعی تولید می کند از قبل چیزی درباره ی چگونگی برخورد مخاطبان با کتابش نمی داند. خود من فکر نمی کردم که کتاب «پاییز فصل آخر سال است» را در کشورهای دیگر هم بخوانند! مضمون اصلی اش را که بحث سرکوب آرزوها از جانب جامعه بود یک دغدغه کاملا بومی خاص خودمان و در نهایت چند کشور شبیه می دانستم.
به خصوص که جامعه هدف تان هم در آن کتاب دهه شصتی های ایرانی بودند و آرزوهای برباد رفته شان! دهه های پنجاه و شصت بیشتر از دهه های دیگر قربانی کشاکش سنت و مدرنیته و تربیت در محیطی شده اند که همچنان بر سنت ها و پایبندی بر تمام وجوه آنها اصرار دارد!
بله. ما دهه شصتی ها که قربانی جامعه و شرایط حاکم برآن شدیم، البته وضعیت دهه پنجاهی ها هم مشابه بوده و آنان هم چنین شرایطی را تجربه کردند. اطلاع از واکنش مخاطبان رمان «پاییز فصل آخر سال است» در کشورهای اروپایی تجربه جالبی بود. در یکی از سفرهای خارجی برای معرفی این کتاب با دختری از تورین ایتالیا روبه رو شدم؛ شاید باورتان نشود اما با مسایل و مشکلات شخصیت های کتاب هم ذات پنداری کرده و آنان را شبیه خود یافته بود! آنقدر که اظهار داشت: «تازه متوجه شدم تنها نیستم و افراد دیگری هم شبیه من هستند» در صورتیکه خودم مضمون این کتاب را بسیار بومی می دانستم و فکر نمی کردم که مخاطبان خارجی بتوانند با آن ارتباط بگیرند. برای همین تاکید دارم گسترش جغرافیای مخاطبان یک رمان یا داستان دست نویسنده اش نیست.
نگاه خاصی که در «آذرباد» و دیگر آثارتان به خانه دارید از کجا آمده؟ خانه در نوشته های شما یک مأمن هویت بخش است که به صورتی با مسأله مهاجرت هم گره خورده!
خانه برای من به مثابه یک زمین است، مکانی که در آن استقرار داریم. یک تکه از خاک ؛ خاکی که برای همه مان به صورتی هویت بخش است و همه داشته های مان را با خود دارد.
نویسندگانی چون گلی ترقی در شرایطی به مسأله مهاجرت پرداخته اند که آنرا زیسته اند؛ نمونه اش رمان «بازگشت»که بازتابی از زندگی شخصی خانم ترقی هم در آن دیده می شود. شما برای پرداخت به این مساله چقدر از تجربیات واقعی افراد درگیر با مهاجرت بهره گرفته اید؟
«آذرباد» نتیجه سال ها مطالعه و مطالعه است. دنبال آن بودم که بفهمم شرایط مقصد مهاجرت چقدر شبیه به تصوراتی است که مهاجران در سرزمین خود دارند. این طور نیست که فقط به شنیده ها اکتفا کرده باشم. حدود چهار سال برای جمع آوری اطلاعات در رابطه با آن زمان صرف کرده ام. البته گاهی هم مداوم نبوده چونکه این اطلاعات را بوسیله سفر به کشورهای دیگر کسب می کردم. نخستین مرتبه سال ۹۶ بود که برای معرفی آثارم به شهر برلین رفتم. درباره ی وضعیت کمپ پناه جویان خیلی کنجکاو بودم؛ آن موقع پناه جویان سوری در مرکز توجه رسانه های آلمانی بودند و در سطح شهر هم دیده می شدند. سراغ کمپ ها و ارتباط گرفتن با سوری ها و افغان های برلین رفتم.
رفت وآمد به کمپ ها دشوار نبود؟
مواجهه با سیستم بوروکراتیک آلمان برای مصاحبه با پناه جو کار سختی بود. رفت وآمد زیادی لازم داشت. اما باید از آن موقعیت استفاده می کردم. آدم ها را پیدا می کردم و بعنوان دوست شان به کمپ می رفتم. حدود یک ماه درگیر کمپ و صحبت با افراد مختلف بودم. بابت ترجمه آثارم چند سفر خارجی دیگر هم پیش آمد و فرصت های تازه ای برای صحبت با مهاجران پیدا کردم. در هر سفر فورا به کمپ ها می رفتم. در صربستان به یک کمپ رفتم، در ترکیه به محل های استقرار پناه جویان رفتم. اما سفر به فرانسه تجربه متفاوت تری بود. خب کمپ های فرانسوی خارج از شهر نیستند، درصورتی که کمپ های برلین همگی خارج شهر هستند و پناه جویان را وارد فضای شهر نمی کنند. متوجه رویکرد های متفاوتی شدم که به پناه جویان دارند. برخی کشورها مثل فرانسه، مهاجران را زودتر بین خود می پذیرند. برخی کشورها هم تا وقتی پناه جویان موفق به دریافت پذیرش نشوند ریسک ورود آنان به جامعه را نمی پذیرند.
چرا فضای رمان «آذرباد» را در شهر پاریس و کمپی فرانسوی به تصویر کشیدید؟
کمپی که در پاریس دیدم شباهت زیادی داشت به آن چه در ذهن خودم بود. به کمک یکی از دوستان، کمپی نزدیک پاریس پیدا کردم که بیشتر مختص مجردها بود. بعنوان های مختلف برای زمانی طولانی در آن کمپ کار کردم تا فرصت مطالعه کافی درباره ی شرایط زندگی پناه جویان را پیدا کنم. مدتی بعنوان نویسنده متن مستندی که کارگردانی اش را یکی از دوستانم به عهده داشت و دوره ای هم بعنوان مترجم نامه های آنان در کمپ مستقر شدم.
شبیه به شرایطی که برای شخصیت آذر به تصویر کشیده اید! او به واسطه تسلطی که به زبان فرانسه دارد ترجمه نامه های مهاجران را به عهده می گیرد؛ پس قسمتی از شرایطی که برای شخصیت اصلی رمان به تصویر کشیده اید درنتیجه تجربیات زیسته خودتان است؟
بله اما تجربه کوتاه مدتی بود. راستش زبان فرانسه ام آنقدر هم خوب نیست. هر ازگاهی که هیچ مترجمی در دسترس شان نبود در حد توان کمک می کردم. یکی دیگر از دوستان نزدیکم مددکار مهاجران بود، با او سراغ پناه جویان نیازمند کمک در مراکز داخلی شهر می رفتیم. آن مرکزی که آذر بالاخره شخصیت بابو، پدربزرگش را در آنجا پیدا می کند مشابه یکی از همین مراکزی بود که اشاره کردم. من در دوره های مختلف یک تا سه ماهه در کمپ ها کار کرده ام.
اگر مطالعاتم فقط به ایران و افراد در دسترس محدود می شد برای نوشتن رمان کافی نبود. باید سفر می کردم و این افراد را از نزدیک می دیدم تا بفهمم وقتی پناه جویان از محیط زندگی خود خارج شده و به کمپ می روند، چه شرایطی در انتظار آنان است. وقتی داستان در فضای رئال روایت می شود باید تا حدی به حقیقت پایبند باشد. دلم نمی خواست مخاطبی که مهاجرت و سختی های در رابطه با آنرا زیسته، درصورتیکه رمان «آذرباد» را بخواند با فضایی غیرواقعی روبه رو شود.
حتی نوشتن رمان را در خود پاریس شروع کردم، آن موقع از یک فرصت سه ـ چهار ماهه برخوردار شده بودم. از این راه حال و هوایی واقعی تر به فضای نوشته ام راه پیدا می کرد، به ویژه که در صفحات ابتدایی رمان نیاز بیشتری به برخی پرس وجوها و حضور در محیط هایی داشتم که قرار بود به تصویر بکشم. ابتدای رمان را در آن چندماهی که پاریس بودم نوشتم. بعد هم به تهران بازگشتم و مابقی آنرا نوشتم. حدود سه سال درگیر نوشتن «آذرباد» بودم.
انتخاب پاریس بعنوان بستری که رمان در آن روایت می شود تنها به علت شباهت آن به ذهنیت قبلی خودتان بود یا بحث لایه های فرهنگی و اجتماعی حاکم برآن شهر هم مطرح بوده است؟
اول از تمام بحث فضای حاکم بر پاریس و تقابل جامعه مبدأ و مقصد درمیان بود. اصلاً مبنای رمان برپایه همین ارتباطات شکل می گیرد. وقایعی که در یک کمپ فرانسوی رخ می دهد متفاوت از کمپ های آلمانی، ایتالیایی و حتی ترکیه ای است. به شهر های دیگر فرانسه هم رفتم که شرایط پذیرش متفاوتی برای مهاجران داشتند. این کمپ به خاطر دسترسی راحتتر به اداره های مهاجرت برای تازه واردان محل بهتری است. اما کار چندانی به فضای فرهنگی و هنری پاریس نداشتم، در کار هم نمود چندانی ندارد چون که دغدغه پناه جویان نیست. وضعیت پناه جویان با مهاجران قانونی خیلی متفاوت می باشد، فردی که قانونی مهاجرت می کند زودتر به فضای فرهنگی و هنری مقصد توجه می کند. اما درباره ی این قشر که چنین اتفاقی خیلی دیر رخ می دهد. اینها وارد فضای متفاوتی می شوند و حداقل تا جایی که من دیده ام، آنقدر دغدغه و مشکلات دارند که شرایطی برای ورود به فضای فرهنگی شهر میزبان را ندارند.
«آذرباد» مثل دیگر آثارتان نثری روان و تصویری دارد، اما فضایی به مراتب سردتر و تیره تر را در آن پیش روی مخاطبان گذاشته اید!
زبان و نوع روایت را اغلب برمبنای مضمون داستان انتخاب می کنم. روایت در «آذرباد» اول شخص است و همه مسایل و اتفاقات از دید و با ذهنیت شخصیت اصلی رمان روایت می شود. اگر راوی دانای کل بود، بی گمان حس و حال و زبانی متفاوتی بر اثر حاکم می شد. اما از آنجا که قرار بود ماجراها را آذرباد روایت کند، احساس راوی هم وارد زبان داستان شده است. این فضای سرد و تاریکی که بر رمان غالب است هم برمبنای نگاهی که آذرباد به وضعیت خانواده و آن شهر دارد، شکل گرفته است.
توصیف منجمد و خاکستری تان از شهر پاریس برآمده از شرایط حاکم بر کمپی است که آذرباد و خانواده اش درآن زندگی می کنند؟
هم این مسأله که خواه ناخواه بر ایجاد نگاه آذرباد اثرگذاشته و به صورتی منعکس کننده شرایطی است که به آن گرفتار می شوند و هم این که در هر صورت فصلی که ماجراهای رمان در آن روایت می شود، زمستان است.
یعنی بحث این نبوده که پاریس را مقابل تهرانی که در اکثر آثارتان به تصویر کشیده ای قرار بدهید؟ به ویژه باتوجه به تفاوت و تقابلی که مقصد پناهجویان در اکثر مواقع با تصورات قبلی آنان دارد.
نمی دانم. شاید زمینه های این تصوری که برای شما پیش آمده ناخودآگاه در آذرباد شکل گرفته است. تهرانی که در آثارم آمده، به رغم همه دغدغه ها و مسائلی که آدم های آثارم دارند فضای زنده تری دارد. احیانا به این علت که تهران در هر صورت قسمتی از ایران، کشور خودمان است و اینجا بحث آن تصور قبل و بعد مهاجرت خارجی وجود ندارد. نکته ای که برای من مهم بود، در تضاد قرار گرفتن گرمای هرچند اندک داخل کمپ با فضای شهر بود. با اینحال فضای بیرون برای آذر شاد است ولی داخل کمپ غمگین. در صورتیکه آذر وقتی وارد فضای شهر می شود، باید از سرما شکایت کند اما برعکس است. خب شهر پاریس حتی با آن فضای سرد و منجمد به آرزوهای آذرباد گره خورده است.
در این رمان حضور زبان، زمین و هویت خیلی پررنگ تر از آثار قبلی تان است؛ «آذرباد» را می توان نقطه اوج مواجهه شما با این مسایل دانست؟
شاید بتوان اینگونه گفت. مهاجرت در رمان «هرس» به زبان کاری ندارد، تنها به زمین و خانواده گره خورده است. در «پاییز فصل آخر سال است» بحث مهاجرت و سردرگمی های تصمیم گیری در بین است. اما در «آذرباد» مهاجرت به تلخ ترین شیوه اش روی داده است. شخصیت های رمان به اجبار در فضای کمپ قرار گرفته اند، حتی دیگر فرصتی برای بازگشت ندارند چونکه بعنوان پناهجو رفته اند. زبان پیوندی جدی با هویت دارد. وقتی بحث صحبت با یک غیر همزبان به میان می آید؛ ترجمه در هر شرایطی به کار نمی آید، به ویژه وقتی که بحث مسایل در رابطه با هویت در بین است. خود من در سفرهای خارجی و در صحبت با نویسندگان خارجی بارها با این مسأله روبه رو شده ام. بگذارید توضیح بیشتری بدهم؛ اگر در این صحبت ها قرار باشد درباره ی مسایل روزمره حرف بزنم خب کار دشواری نیست. آنجا کار سخت می شود که خواستار شرح مواردی باشم که به فرهنگ خاص کشور خودمان گره خورده است؛ آن موقع نیازمند استفاده از امکانات زبان هستم.
در «آذرباد» هم گاهی انتقال بار معنایی مورد نظرتان را به عهده زبان گذاشته اید؛ نمونه اش آنجا که آذر قصد ترجمه مضامینی نظیر دلتنگی را برای مأمور اداره مهاجرت دارد اما نمی داند چه طور آن احساسات و شرایط را به فرانسه برگرداند!
بله چونکه وقتی زبان به فرهنگ گره می خورد، انتقال مضامین مورد نظرمان به زبان مقصد کار بسیار دشواری است؛ مگر درباره ی فردی که از سن خیلی کم وارد محیط شده یا سال هایی بسیار طولانی از مهاجرتش گذشته است. اما در سالهای نخست، بحث انتقال فرهنگ بوسیله زبان ممکن نیست و با چیزهایی که موفق به انتقال آنها نمی شویم، مسایل مهمی از دست می رود. حتی ممکنست قادر به نشان دادن توانایی های خودمان نشویم، آن موقع است که افراد فاصله بسیاری با هویت شان پیدا کرده و چیزهای بیشتری را از دست می دهند.
شخصیت آذر در این رمان با مجموعه ای از تضادها به تصویر کشیده شده است؛ او یک زن جوان ایرانی است که تسلط خوبی به زبان فرانسه دارد؛ مهاجر است و گاهی نمی داند چه طور از پس مشکلاتی که با آنها دست و پنجه نرم می کند، برآید. برای شکل گیری به شخصیت آذر، تلفیقی از قدرت و صدمه پذیری را کنار همدیگر گذاشته اید. لایه های شخصیتی آذر چه طور شکل گرفت؟
«آذرباد» برای من رمان تضادهاست؛ مجموعه ای از تضادها که در شرایطی نامناسب قرار گرفته اند. جایی که باید شادی باشد، غم وجود دارد. جایی که باید سرد باشد گرم است و... تمام این تضادها در شخصیت آذر یا همان آذرباد هم وجود دارد. آذر شخصیت قدرتمندی دارد اما از نظر چه افرادی؟ از دید آدم های کمپ که صدمه پذیر و بی پناه هستند. او بمحض آنکه از کمپ بیرون می رود بی نهایت ضعیف است. تمام شادی های وی در تضاد با غمی که دارد قرار می گیرد. او باید خودش را خیلی قوی تر و حتی بزرگ تر از سنی که هست نشان بدهد در صورتیکه آن گونه نیست. آذر به خاطر تضادهای مختلفی که با آنها روبه رو شده، نوعی عدم یکپارچگی را تجربه می کند که برای او بسیار آزاردهنده است.
در کمپ این رمان، شما خانواده ها و پناهجویانی از کشورهای مختلف را کنار یکدیگر قرار داده اید؛ برای به تصویر کشیدن زندگی آنان و از طرفی تفاوت های فرهنگی شان با چه دشواری هایی روبه رو شدید؟ آدم های این رمان مصداق بیرونی و واقعی دارند؟
به لطف سفرهای گوناگون و مشاهداتی که داشتم مابه ازای بیرونی خیلی از خانواده هایی کمپ رمان آذرباد را دیده ام یا درباره ی شان شنیده ام و در شخصیت پردازی ها با مشکل چندانی روبه رو نشدم. مشابه خانواده تهمینه و رخسار در آن کمپ زندگی می کردند، مادری که در افغانستان طراح لباس بوده است و بدون همسرش ناچار به مهاجرت می شوند. تعدادی از آنها مصداق عینی بیرونی دارند، برخی ترکیب حقیقت و خیال هستند و برخی از آنها کاملا خیالی به شمار می آیند.
در پس تلخی و فضای سرد حاکم بر رمان نوعی امید هم دیده می شود؛ این نگاه امیدوارانه ای که از پس سیاهی ها خویش را نشان می دهد، از کجا آمده؟
به طور مثال در رمان «هرس» که موضوع آن درباره ی جنگ است به صورت طبیعی با فضایی سرد و تاریک روبه رو می شویم. «هرس» درباره ی عواقب جنگ عراق ضد کشورمان است و برآمده از تلخ ترین خاطراتی که من و خانواده ام از آن داریم. هرچند که حتی در «هرس» هم روشنایی وجود دارد، آنجا که نخل ها جوانه می زنند، زندگی به پیش می رود. این چیزی غیر از امید و کوشش برای آینده است؟ اما در رمان «آذرباد» و در بحث مهاجرت واقعا با شرایط متفاوتی روبه رو هستیم. مهاجرت سختی های زیادی دارد، دوری از خانواده و خاک. به گمانم مرگ و تولدی باردیگر را می توان در آن دید اما سراسر تاریکی و سختی نیست، می توان به آن نگاهی امیدوارانه هم داشت.
در این رمان مثل «پاییز فصل آخر است» شخصیت اصلی همچنان زن است؛ این انتخاب از دغدغه های شما درباره ی زنان نشأت گرفته یا مضمون داستان این طور ایجاب می کرد؟
این قصه به خاطر خاصیت های خاص شخصیت اصلی، از دید من در یک زن بهتر نمود پیدا می کرد. این بحث تضادها من را به شخصیت آذر رساند. انتخاب آذر بیشتر به علت ظرافت های ظاهری اش است، این که جایی خودش را ۱۴ ساله و جایی ۲۵ ساله جا می زند. این کار با شخصیت مرد از آب درنمی آمد چون که مردان تغییرات واضح ظاهری دارند که اگر نوجوانی را پشت سر گذاشته باشند، دیگر نمی توانند خویش را ۱۴ ساله معرفی کنند! البته ناگفته نماند که با روایت داستان از زبان اول شخص زن همچنان راحتتر هستم؛ به ویژه در کارهای بلند.
چرا در این رمان به رغم شرایطی که مهاجرت ایجاب می کند، استفاده از فلش بک ها و ارجاع به خاطرات گذشته در مقایسه با «پاییز فصل آخر است» خیلی کمتر شده است؟
بنابر اقتضائات خاص این رمان ترجیح دادم که این شخصیت ها بیشتر در زمان حال حضور داشته باشند. آذر تمایلی به گذشته ندارد و حتی یادآوری خاطرات برای او آزاردهنده است. در مهاجرت برای پذیرش شرایط تازه گاهی ناچار به پس زدن خاطرات و گذشته می شویم. قصه و باورپذیرکردن شخصیت پردازی ها برای من به همه چیز، حتی تکنیک مقدم است.
جنگ و تبعات آن در اکثر آثارتان، به ویژه «هرس» حضوری ملموس دارد؛ با آن که زمان وقوع جنگ تحمیلی عراق، سن و سال کمی داشته اید و طبیعتاً یافته های شما بیشتر به خاطرات خانوادگی محدود می شود اما در اواخر بهار، ما ایرانیان جنگ ناخواسته دیگری را تجربه کردیم و خب این مرتبه آنرا در سن بزرگسالی و از دریچه نگاه خودتان لمس کرده اید. با این حساب باید منتظر حضور باردیگر و البته متفاوت جنگ در آثارتان باشیم؟
در آن ۱۲ روز قادر به نوشتن چیزی نبودم. اما درباره ی این جنگ، باید زمان بگذرد تا بتوانیم درباره ی اش بنویسیم. حتی درباره ی کرونا هم معتقدم هنوز آنقدر که باید در ذهن من ته نشین نشده است که بتوانم آنرا درست ببینم. تا پنج سالگی من جنگ عراق ادامه داشت و از آنجا که در اهواز زندگی می کردیم، خاطرات واضح و تلخی از آن دوران دارم. تجربه های پنج سال نخست زندگی ام برای همیشه با من هستند و نکته تلخ ماجرا این است که حالا پسر من هم پنج ساله است و امیدوار هستم آن دوران برای فرزندم تکرار نشود. بله، ممکنست این جنگ هم به آثارم راه پیدا کند اما نمی دانم کی و چه طور.
۲۱۶۲۱۶
منبع: goodcard.ir
این مطلب را می پسندید؟
(1)
(0)
تازه ترین مطالب مرتبط
نظرات بینندگان در مورد این مطلب